اگر شهدا هم میگفتند دیگر!
دستانم خسته اند !خسته در انتظاری ناگسستنی!انتظاری که باید باشد تا من بشوم!
تا من!من بشوم!هرروز با خود میگویم دوستتان دارم شهدا!
اما هرروز میگویم!اما هرروز عمل نمی کنم شهدا دوستتان دارم!
هرروز می گویم خدا یا به یاد تو ام ولی هرروز عمل نمی کنم خدایا به یاد توام !
خدا یا ببین!شهدا ببینید!دستانم خسته است!
دستانی که در انتظار موج می آورد و میخواهد باشد ولی نیست!
از سه سال پیش که به دیدارتان آمدم چقدر گذشته است؟3سااااااال؟3سال!
و اما من هنوز در انتظار دستگیری شما روز را به شب و شبها را گاه گاهی تا صبح بیدار می مانم!
میمانم!میمانم و اما شب هایی خلف وعده میکنم!با شما و خدا!با شهدا و خدا!
گاهی فکر میکنم ... اگر شهدا هم این چنین خلاف وعده عمل می کردند و فقط می گفتند!یقولون!
دیگر شهید نمی شدند!دیگر الان به درگاه حق نرفته بودند و هنوز در دنیا به دنیال
سر نخ حلقه ای بودند که ممکن بود تا قله ها بروند و باز به نقطه اول برسند...
اگر شهدا هم میگفتند !دیگر شهید نبودند!